گاهی اندیشم که شاید سنگ حق دارد؟
باز می گویم :نه!بی شک اتش وباران
من دگر خوابم می اید, خسته ام , پیرم
اه ! کی این خفته یاران را توانم دید بیداران ؟
با دَمِ نمناک سردت, ای نسیم صبح بیداری!
چشم مستان مرا بیدار کن, رفتند هوشیاران
«مهدی اخوان ثالث»
لحظه دیدار
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام, مستم
باز میلرزد , دلم , دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم...
«مهدی اخوان ثالث»
یارب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
از فروغ عشق خورشید قیامت کن مرا
تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند ؟
شسته ور چون گوهر از باران رحمت کن مرا
خانه ارایی نمیاید ز من همچون حباب
موج بی پروای دریای حقیقت کن مرا
استخوانم سرمه شد ار کوچه گردیهای حرص
خانه دار گوشه چشم قناعت کن مرا
«صائب تبریزی»