از بس خوابت را دیده ام

دیگر نمی گویـم :" خوابم می آید "

می گویم : " یارم می آید "

... وعده ی ما همان رویای همیشگی ...

 

+ نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,ساعت 2:26 توسط ابراهیم فاطمی |



می خواهم گریه کنم!
وقتی که زبانت می گیرد
و مرا- لحظه ای- "شما" خطاب می کنی
"من"فاصله "شما"را با "تو"
چگونه باید پر کنم؟

 
+ نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,ساعت 2:9 توسط ابراهیم فاطمی |



     دریاها غرق خشکی خشکیها خیس بارون

  چشمای خیس از اشک اشکای غرق در خون

   طپش طپش های تیغ روی رگای امید

  فصل شکستن دل شروع شک و تردید

 

+ نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,ساعت 2:5 توسط ابراهیم فاطمی |



 

 

 
فریادها مرده اند سکوت جاریست
 
 
تنهایی حاکم سرزمین بی کسی است!
 
 
میگویند خدا تنهاست!
 
 
 اما ما که خدا نیستیم!!
 
چرا از همه تنهاتریم!!!
+ نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:57 توسط ابراهیم فاطمی |



در سکوت شب فریادی زدم که بغض های اسمان

فرو ریخت و باران شد

+ نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:44 توسط ابراهیم فاطمی |



فقط میتونم بگم دوست دارم همین باران

و همیشه به یاد تو هستم

+ نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:39 توسط ابراهیم فاطمی |



 

من که هنوز به عشق تو وفادار هستم

پس اسوده بخواب زیر خاک که این مرد

فقط مرده ای متحرک است زیرا هنگام دفن تو

او هم روحش را با تو دفن کرد ...

+ نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:34 توسط ابراهیم فاطمی |



 

چه بگویم از این دل که بس وایرانه .....

و این ویرانه دل در سکوت شب مرده

+ نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:26 توسط ابراهیم فاطمی |



+ نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:1 توسط ابراهیم فاطمی |



سوختم بــاران بزن شاید تــو خـــاموشم ڪنے
شاید امشب سوزش این زخم هارا ڪم ڪنے
آه بـــاران مـــن ســـراپاے وجــــودم آتـش است
پس بــزن بــاران بزن شــاید تو خـاموشم ڪنے

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,ساعت 2:16 توسط ابراهیم فاطمی |



باران این روزها را دوست دارم
گویی در میان صدای قطره هایش
کسی بر من مژده بخشایش می دهد
شاید هم خیالاتی شده ام
و این فقط اشک حسرت فرشتگان است
که در ماتم انسان نشدنم فرو می ریزند
از مهربانی خدای مهربانم
به دور است نبخشاید
پس ببار باران بخشایش
بر سر تمامی بخشودگان این ماه...

+ نوشته شده در چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:56 توسط ابراهیم فاطمی |



حسن باران این است
که زمینی ست، ولی
آسمانی شده است
و به امداد زمین می آید...

+ نوشته شده در چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:54 توسط ابراهیم فاطمی |



باران از من بی سببب رنجید و رفت / گریه را دید و بر من خندید و رفت
وقت رفتن دیگر از ماندن نگفت / قصه ناگفته ها را نشنید و رفت
تشنه بودم همچو دشتی پر عطش / مثل باران بر تنم بارید و رفت
گل فراوان بود از باغ من / غنچه ای نشکفته را برچید و رفت . . .

+ نوشته شده در چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:53 توسط ابراهیم فاطمی |



تنگــــــــــ هر غروبــــــــــ بارانـــــی
دل مــــن
خســــــــته از کوچه های دلتنگــــــــــی
خیس ِ یاد تــــــــــو
به خانــــــــه بر می گردد
به خانــــــــه
پیش عطر تــــــــــــو
و انتظـــــــــــــار من . . . !

+ نوشته شده در چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:52 توسط ابراهیم فاطمی |



اینجا به سراغ ِمن اگر می آیید ،
با کاسه ی دل ، به شوقِ باران آیـید!
طوری که مبادا تو بیایی با چتــ ــ ـــ ــر ،
زیر آســـــــمان ِ بارانــــــی ِ روح و دل من...

+ نوشته شده در چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:47 توسط ابراهیم فاطمی |



زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است

+ نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:11 توسط ابراهیم فاطمی |




 نمی دانم چرا امشب واژه هایم
 
 
 خیس شده اند

 مثل آسمانی که امشب می بارد...

 و اینک باران

 بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
 
 و چشمانم را نوازش می دهد

 تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
 

+ نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:1 توسط ابراهیم فاطمی |



میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ام میکرد
بهم چی گفت؟ گفت:
جایی که میری مردمی داره که میشکنند
نکنه غصه بخوری تو تنها نیستی
تو کوله بارت عشق میذارم که بگذری
قلب میذارم که جا بدی
اشک میدم که همراهیت کنه
و مرگ که بدونی برمیگردی پیش خودم

+ نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:,ساعت 16:54 توسط ابراهیم فاطمی |



 

از همان ابتدا دروغ گفتند 
 
مگر نگفتند که "من" و "تو" ، 
 
 "ما" می شویم؟
 
پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست...
 
 از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟

                     اصلا این "او" را که بازی داد؟
 
 
 
 
  
 که آمد و "تو را با خود برد
 
 و شدید "ما"!
 
می بینی قصه ی عشقمان را!
 
فاتحه ی دستور زبان را خوانده است
 
+ نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:,ساعت 3:6 توسط ابراهیم فاطمی |



 فریادها مرده اند سکوت جاریست

 
تنهایی حاکم سرزمین بی کسی است!
 
میگویند خدا تنهاست!
 
 اما ما که خدا نیستیم!!
 
چرا از همه تنهاتریم!!!

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:,ساعت 2:57 توسط ابراهیم فاطمی |






صدرا آپ - سرویس خواب - گویا آی تی - تک تمپ - کوه | سوپر من - گرافیک - وبلاگ