از بس خوابت را دیده ام
دیگر نمی گویـم :" خوابم می آید "
می گویم : " یارم می آید "
... وعده ی ما همان رویای همیشگی ...
می خواهم گریه کنم!
وقتی که زبانت می گیرد
و مرا- لحظه ای- "شما" خطاب می کنی
"من"فاصله "شما"را با "تو"
چگونه باید پر کنم؟
دریاها غرق خشکی خشکیها خیس بارون
چشمای خیس از اشک اشکای غرق در خون
فصل شکستن دل شروع شک و تردید
در سکوت شب فریادی زدم که بغض های اسمان
فرو ریخت و باران شد
فقط میتونم بگم دوست دارم همین باران
و همیشه به یاد تو هستم
من که هنوز به عشق تو وفادار هستم
پس اسوده بخواب زیر خاک که این مرد
فقط مرده ای متحرک است زیرا هنگام دفن تو
او هم روحش را با تو دفن کرد ...
چه بگویم از این دل که بس وایرانه .....
و این ویرانه دل در سکوت شب مرده
سوختم بــاران بزن شاید تــو خـــاموشم ڪنے
شاید امشب سوزش این زخم هارا ڪم ڪنے
آه بـــاران مـــن ســـراپاے وجــــودم آتـش است
پس بــزن بــاران بزن شــاید تو خـاموشم ڪنے
باران این روزها را دوست دارم
گویی در میان صدای قطره هایش
کسی بر من مژده بخشایش می دهد
شاید هم خیالاتی شده ام
و این فقط اشک حسرت فرشتگان است
که در ماتم انسان نشدنم فرو می ریزند
از مهربانی خدای مهربانم
به دور است نبخشاید
پس ببار باران بخشایش
بر سر تمامی بخشودگان این ماه...
حسن باران این است
که زمینی ست، ولی
آسمانی شده است
و به امداد زمین می آید...
باران از من بی سببب رنجید و رفت / گریه را دید و بر من خندید و رفت
وقت رفتن دیگر از ماندن نگفت / قصه ناگفته ها را نشنید و رفت
تشنه بودم همچو دشتی پر عطش / مثل باران بر تنم بارید و رفت
گل فراوان بود از باغ من / غنچه ای نشکفته را برچید و رفت . . .
تنگــــــــــ هر غروبــــــــــ بارانـــــی
دل مــــن
خســــــــته از کوچه های دلتنگــــــــــی
خیس ِ یاد تــــــــــو
به خانــــــــه بر می گردد
به خانــــــــه
پیش عطر تــــــــــــو
و انتظـــــــــــــار من . . . !
اینجا به سراغ ِمن اگر می آیید ،
با کاسه ی دل ، به شوقِ باران آیـید!
طوری که مبادا تو بیایی با چتــ ــ ـــ ــر ،
زیر آســـــــمان ِ بارانــــــی ِ روح و دل من...
نمی دانم چرا امشب واژه هایم
مثل آسمانی که امشب می بارد...
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
فریادها مرده اند سکوت جاریست